با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان

ساخت وبلاگ
الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد، ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت ای ظاهر بی صورت وای باطن بی سیرت،ای حی بی ذلت ای مُعطی بی فطرت و ای بخشندهٔ بی منت، ای دانندهٔ راز ها، ای شنونده آواز ها، ای بینندهٔ نماز ها، ای شناسندهٔ نامها، ای رسانندهٔ گامها، ای مُبّرا از عوایق، ای مطلع برحقایق، ای مهربان بر خلایق عذر های ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیبهای ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و زَلَّت و از تو عطا آید و رحمتبرگرفته از مناجات نامه خواحه عبدالله انصاری با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...ادامه مطلب
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 17:35

           ★ بسم الله الـــرحمن الرحیم★ از روزی که خودرا شناختم جز تنهایی وغم ؛ یار دیگری نداشتم . روزگار با بی رحمی وظلم بیکران تمامی ناملایماتش را بر من تحمیل نمود. واینک من مانده ام وغم، همدم وهمنشین من تلخیها وغمهای روزگار گردیده. من شبح تاریکی هستم که با اشک وغم فراوان وبغضهای در گلو مانده نفسهایی به اسم زندگی را بالا می آورم وفکر میکنم تنها همنشینم مرگ باشد آری از آن روز اول برای من پیراهن غم دوختند هرچند که بر جسم ضعیفم سنگینی میکند اما قد واندازه اش مناسب من است وهرگز هم پاره نمی شود تمامی جوانه های امید در وجودم در زیر این پیراهن خشکیده اند وتنهای تنهایم ودر تنهایی وسکوتی سرد خواهم مرد بدون آنکه شیون مادر را ویا ندای پدر را ویا صدای برادر برادر نعمت را ویا هق هق گریه های سمیه که از سرنجابت تنها؛ در کنجی خلوت به هنگام حزن واندوه سر میداد؛ بشنوم پس دنیا را در تنهایی وبی کسی ترک میکنم. با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...ادامه مطلب
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 24 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 15:49

روزی که مجبور شویم زمین را تخلیه کنیم، من روی سیّاره‌ی مسکونی جدید، عطرفروشی ‌می‌زنم و از دلتنگی آدمها کاسبی خواهم کرد.عطر خاک باران‌خورده می‌فروشم،عطر چمن کوتاه‌ شده،عطر زعفران و برنج،عطر بازار خشکبار و ادویه،بوی اقاقیا توی کوچه‌ها، در فصل بهار ...عطر انسانیت، عطر اخلاق، عطر مهربانی با همنوعان...و من فکر کردم که حالا که این عطرها به دفعات به طور رایگان در دسترسم هستند ، زندگى را آسان تر بگیرم و از آنها استفاده کنم !مخصوصا عطر آدمهایى که نمى دانیم تا کى مجال بودن در کنارشان را داریم !کفشهایم را میپوشم و در زندگی قدم میزنممن زنده ام و زندگیارزش رفتن دارد.آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایمگوش ناامیدی را کر کندخوب میدانم که گاه کفشها،پاهایم را می زند، می فشرد و به درد می آوردامامن همچنان خواهم رفتزیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد.ماندن در کار نیستگذشته های دردناک را رها می کنم و به آینده نامعلومنمی اندیشم.ولی این را می‌دانم؛گذشته با آینده یکسان نیست.زندگی نه ماندن است نه رسیدنزندگی به سادگی رفتن استبه همین راحتی"سافار "روان شناس ایتالیا با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...ادامه مطلب
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1402 ساعت: 17:33

شب که می شود ؛تمامِ جهان می خوابند من می مانم و سکوتی که درد می کندمن می مانم و غم هایی که وجودم را تسخیر نموده اند ؛تمامِ مردم خوابیده اندو چه دردناک است ؛اینکه هیچ کس ، میانِ حجمِ شب بیداری ؛همراهی ام نخواهد کرد .شب که می شود ؛تنهایی ام را در آغوش می کشمچشمانم را می بندم وبه سالهای دور آن زمان که همه باهم زیر یک سقف بودیم ؛می اندیشم.در خیال شما را در کنار خویش می بینم نعمت را با آن لبخندهای همیشگیسمیه را با حجب وحیایی بی مثالومسعود را با فریادهای شادمانه؛و من در سکوت مرگبار واوهامم حتی صدایِ نفس هایِ خدا را می شنوماما افسوس که خبری از جوانان عزیز سفر کرده ام نیستبرچسب‌ها: نعمت رحیم زاده , مسعود رحیم زاده , سمیه رحیم زاده , نبی رحیم زاده با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...ادامه مطلب
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 14:15

تابستان استآسمان دلگیر است!درختان با باد ترانه می خوانند!روز در ادامه ی نبودنتان،روی نیمکتِ تنهایی جا خوش کرده ست!تابستان استهوا از شرجی کوچ نابهنگامتان دم گرفته!بغض های در گلو مانده با تأخیری چند ساعتهبه وقت شروع رفتن نابهنگامتانگلویم راخیابان به خیابان ،کوچه به کوچه در خاموشی و سکوتدر واپسین دقایق دلتنگیمیان باران اشکهایم در فراقتان طی می نماید. با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...ادامه مطلب
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 14:20

کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرما کاش پست چی بودمکاش پست چی بودم ای کاش پستچی بودم و هر صبح،حالِ خوب می‌بردم برای آدم‌ها،هربار در می‌زدم، هربار کسی در را بازمی‌کرد و با دیدن من و دلخوشیِکوچکی که به همراه داشتم،برق اشتیاق می‌نشست توی چشم‌هاشو اگر غمی هم داشت، فراموش می‌کرد.کاش پستچی بودم و تمام بسته‌هاییکه به قصد مقصدی حمل می‌کردم،پر از خوشبختی و لبخند بود.کاش قاصد خبرهای خوب بودم،قاصد دلخوشی‌ها، آرزوها، لبخندها...کاش برای خوب کردنِ حال این مردم،کار کوچکی از من ساخته‌بود،کاش بذر خوشبختی داشتم و می‌پاشیدمدر دل کوچه‌ها و خیابان‌ها و آدم‌ها.کاش پستچی بودم،کاش حال خوب پخش می‌کردممیان آدم‌ها.... برچسب‌ها: نعمت رحیم زاده , مسعود رحیم زاده , سمیه رحیم زاده , نبی رحیم زاده با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...ادامه مطلب
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 42 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 14:52

کاربر گرامی ســلام : برای شادی روح برادران جوانم(نعمت و مسعود رحیـــم زاده)وخواهر جوان سفر کرده ام سمیه رحیم زاده صلواتی عنایت بفرماسیلاب غم با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...ادامه مطلب
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 43 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 14:52

دلـم
بهــانه ی شما را دارد!
می دانــین بهانه چیست؟!
بهــانه...
همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد...
بهــانه ...
همان است که روزها میـان انبـوهی از آدم ها،
چشمانم را پـــی شما می گرداند.
بهــــانه...
همان صبری است که به لبانم سکـــوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از نبـودنتان


برچسب‌ها: نعمت رحیم زاده , مسعود رحیم زاده , سمیه رحیم زاده , نبی رحیم زاده

با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 42 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 14:52

صبح پنج شنبه که می دمد نسیمی فرح بخش با خود می آورد که به گونه ای شگرف مشام جان را پرمی کند از یادها و خاطره ها و این گونه است که هرکس حال خاص خودش راداردو مــــــن...شبیه کسی شده ام که در برهوتی که تا چشم کار می کنداز آبادی و آدمی خبری نیست، سرگردان است!بعداز رفتن زود هنگامتان دست هایم هر چه می کارد، خار است و هر چه می سازد، پوشالی و بر باد است!شما ناموقع رفتین ومن در ارزوی رسیدن به شما افسوس که هر چه صدایتان می کنم، جوابی نمی شنوم!مگر طاقتِ آدمی چقدر است که عمرش در دوری و دلتنگی هدر شود و دم بر نیاورد؟مگر این زندگی دو روزه مجال این همه غم ودلتنگی را می دهد؟دستم به هیچ کجا نمی رسد .من مانده ام ودلتگی ودلتنگی. با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...ادامه مطلب
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 12:41

دلـم تنگ است!!!


بغض سنگینی گلویـم را می‌فشارد


و خیـال خالی شدن ندارد انگار!


مُـدام چنگ میزند گلویـم را


و بودنت را انتظار می‌ڪشد.


ڪاش دیروزے نبود


تا خاطـراتت در آن نقش نمی‌بست!


و ڪاش فردایی نباشـد


وقتی قـرار است


تــو در آن نباشی..!!!!

با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان...
ما را در سایت با تــــــوأم سمیّـــــــــه جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gham1391 بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 4:40